میخوام بدونم آیا شما هم مثل من هستین ؟؟شما با این وضعیت چی کار میکنید؟اگه هم نیستید یه راه کاری به من بدید!در واقع خودم هم گیج شدم نمیدونم چمه!!من به توجه و پذیرش دیگران نیاز مندم!! مدتی با خودم فکر میکنم که آره این افکار منه، من این مدلی حرف میزنم، من این مدلی اظهار نظر میکنم، من این مدلی فکر میکنم ،من فلان طورم و....و به خودم امید میدم که باید به خودم اطمینان داشته باشم و خودم رو بپذیرم....آره من اینم که هستم....امااااااا اگه یکی رو ببینم که تو فلان چیز از من بهتره یا اون طوری جذاب تره به هم میریزم و خودمو سرزنش میکنم که هیچی نیستم و تهی ام از همه چیز هیچ چیزی ندارم برای افتخار کردن بهش من رو کسی قبول نمیکنه ،کسی دوست نداره با من باشه، کسی از من خوشش نمیاد، کسی حتی منو به عنوان یه دختر جذاب نمیبینه همه از من فقط ایراد میگیرن و........کلی چیزای منفی دیگه.همیشه از بچگی فکر میکردم یه مشکلی دارم فکر میکردم دچار یه بیماری فکری ام یه اختلال شخصیت یا چه میدونم هر چیز دیگه که قابل درمان باشه نه جسمی بلکه فقط روحی...تقریبا زیاد چیزای روانشناسی میخوندم تا مشکلمو پیدا کنم و رفعش کنم اما آخرش نفهمیدم!!!!کم صحبتم و به خاطر همین فکر میکنم کسی نمیخواد با من باشه از بودن با من کسی لذت نمیبره....دوست داشتم نقل مجلس باشم دوست داشتم همه ی صفات خوب اخلاقی رو یکی یکی در خودم پرورش بدم (فکر کنم یه جورایی وسواس هم گرفته بودم)اما کاری ازپیش نرفت همه ی اینا در ذهنم خوب پیش میرفت ولی عملا هیچ چیز پیش نمیرفت دوست داشتم همیشه بهترین باشم دوست داشتم با خونوادمون فرق داشته باشم دوست داشتم زندگی خوبی و شادی داشته باشم دوست داشتم یه یار خوب داشته باشم ولی با این اوضاع حتی فکر نکنم هیچ پسری از من خوشش بیاد تو صحبت کردنم دچار مشکل شدم در مورد حرف زدنم هی از خودم ایراد میگرفتم ولی برای پوشش این ضعفم همش به روی مردم لبخند میزدم که خودمو آدم خوش اخلاق و اجتماعی نشون بدم اون چیزی که خونوادم نداشتن رو بدست بیارم ولللییی تبدیل شدم به آدم بی اعتماد به نفسی که ادای آدمای با اعتماد به نفس رو در میاره....خسته ام از همه چیز از این کوله بار منفی رو دوشم از درس نخوندنا و نمره های افتضاحم از بیکاری خودم از عقربه هاکه تند تند میگذرند بدون اینکه من تغییری بکنم شاید ساعت ها تو خونه راه میرم و فکر میکنم ولی چه فکرایی فکرای بی هدف بی معنی بی نتیجه....فکر میکردم باید خودم باشم اما دیدم خود خودم چندان آدم دوست داشتنی نیست برای به دست اوردن آدم دوست داشتنی خودم تلاش کردم اما حاصلش شد گمراه شدن بیشتر خودمحس میکنم رو هوام و جریان باد هی منو به در و دیوار میکوبونه.الان داغونم افسرده بی اعتماد به نفس به احتمال زیاد قبول نشدن در دانشگاه و کم حرف و گوشهگیر و خجالتی و.....کلا داغون.به خاطر پذیرفته نشدن تو دنیای واقعی سعی کردم تو دنیای مجازی یه حس خوبی پیدا کنم اما وقتی میدیدم کسایی ازمن بهتر نظر میگذارند بازم بدتر شدم بودن یا نبودنم برا کسی فرق نداره غیر از پدر و مادرم.فکر میکنم پول بابام رو فقط دارم حروم میکنم.افکار و نظرات خودم رو قبول ندارم ینی کم پیش میاد که قبول کنم اگه نظری بگم فکر میکنم خیلی بد گفتم.من چمه ؟؟؟؟چیکار کنم؟؟؟